اول سلام
نوشته شده توسط : محمد حسن ایوبی

سلام این اولین مطلب من در این وبلاگ است امیدوارم براتون مفید باشه

 دوستی داشتم که در دوران مدرسه ابتدایی با من هم کلاسی بود .روزی به دفترم آمد و از من خواست در پرونده کیفری تصادفی که در یکی از شهرستان ها داشت به او کمک کنم . قرار گذاشتیم که با هم به شهرستان بریم .۲۷ اسفند ۸۳ بود 

از خروجی مشهد که بیرون رفتیم تلفن موبایل او زنگ زد . گوشی رو برداشت و به اونی کسی که پشت خط بود گفت (( آره داداش جوره و ردیفه باشه و باشه من ده دقیقه دیگه میام پیش شما ))!! ده دقیقه بعد دوباره موبایل به صدا در اومد و باز هم به کسی که پشت خط بود گفت :(( داداش معذرت من تصادف کردم منتظر پلیس هستیم یک ربع دیگه پیش شما هستم ))!! همین داستان در طول مدت رسیدن به شهرستان ادامه داشت تا به مقصد رسیدیم .

من فورا کارهای مربوط به پرونده را انجام دادم و برگشتم . دیدم باز موبایل ایشون زنگ میزنه و دوستم هم میگفت که ما داریم با پلیس می ریم به پاسگاه و قس علی هذا !!

من کلافه شده بودم و گفتم فلانی چرا مردم رو اذیت می کنی . چرا مثل بچه آدم نمیگی اومدی شهرستان و تا ۳ ساعت دیگه بر نمیگردی ؟؟ در جوابم با پوزخند گفت : (( داداش می پره ))!! گفتم چی می پره ؟ گفت : (( مشتری ))!! گفتم چی می خواد ؟ گفت جنس ! گفتم چه جنسی ؟ گفت تریاک !! گفتم مگه شما تریاک فروشی ؟؟ گفت : آره !! فورا گفتم : الان که همرات نیست ؟ اگه هست من پیاده می شم .؟ گفت نه !گفتم چه قدر می خواد؟ گفت شیش کیلو!! گفتم مگر شما کیلیویی میفروشی ؟؟گفت آره دیگه  داداش !! گفتم چند ؟ گفت : کیلیویی پونصدهزارتومن ! یعنی شیش کیلو میشه ۳ میلیون تومن . گفتم چقدر از این مبلغ سود شماست ؟گفت : دویست هزار تومن ! گفتم اصلا ارزش داره برای دویست هزار تومن این قدر خودت رو به درد سر بندازی ؟ اگه دستگیر بشی زندگی شما از بین میره . میافتی زندان و بیچاره میشی . گفت داداش امروز دویست هزار تومن فردا دویست هزار تومن و پس فردا دویست هزار تومن و...

هرچی من اصرار کردم به خرجش نرفت که نرفت و هرکار دیگه ای رو بهش پیشنهاد کردم قبول نکرد .گفت همین کار از همه بهترهه !! بالاخره به مشهد رسیدیم

سر راه منو کنار مسیری که به محل ماشین نزدیک بود پیاده کرد و رفت تا به قرارش برسه . تو این فاصله باز هم طرف تماس میگرفت و دوستم هم باز بهش میگفت : ده دقیقه دیگه ...یه ربع دیگه... و غیره

شب بود . از دفتر بیرون اومده بودم تا به منزل برم . موبایلم زنگ زد . خانم همین دوستم با گریه میگفت آقی وکیل تو رو به خدا به داد شوهرم برس که دستگیر شد !!

معلوم شد همون کسی که این قدر به موبایل دوستم زنگ میزده خودش مامور بوده و منتظر بودن تا دستگیرش کنن!!

با این جور افراد چه کار میشه کرد ؟؟ 





:: موضوعات مرتبط: سرنوشت پرونده , موکل مواد فروش , ,
:: برچسب‌ها: موکل , مواد , مواد مخدر , خاطرات یک وکیل , ,
:: بازدید از این مطلب : 767
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : شنبه 9 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
زهرا در تاریخ : 1389/11/10/0 - - گفته است :
وبلاگ جالبیه. مطالب آموزنده ای داره. به مررم کمک می کنه تا با اطلاعات حقوقی آشنا بشن.امیدوارم همیشه و در همه موقعیت های زندگی موفق باشین.

/weblog/file/img/m.jpg
zahra در تاریخ : 1389/11/10/0 - - گفته است :
weblge jalebie. matalebe amuzande i dare. omidvaram hamishe va dar tamae moqeiyathaye zendagi movaq bashin.


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: